تحولات لبنان و فلسطین

امروز در تقویم رسمی کشور به عنوان «روز بزرگداشت مولوی» ثبت شده است؛ عارف و شاعر ایرانی با شهرت جهانی که آثار و اندیشه‌هایش، جهان را به شگفتی وا داشته است.

جامعه تشنه اندیشه‌های مولاناست / انسان‌های بزرگ، محصول زمانه خودشان هستند

به گزارش قدس آنلاین، اگرچه مولانا یک فقیه و عارف و یک مؤلف و مفسر آیات دینی است اما بیش از همه این ها او یک انسان‌شناس است و کمتر کسی در تاریخ عرفان، انسان را به اندازه مولانا بررسی کرده است. مولانا در آثارش بیش از هر مقوله‌ای به شناخت انسان پرداخته و این موضوع را مورد توجه قرار داده به طوریکه بسیاری بر این باورند که مثنوی مولانا یک کتاب انسان‌شناسی بزرگ و جامع است.

این نگاه او باعث شده که در آثارش از شرافت و وجدان انسانی سخن بگوید و به خرد و اندیشه، جایگاهی والا ببخشد. درباره دلایل اعجاز زبان و تعالی اندیشه های این شاعر ایرانی متولد بلخ و متوفی قونیه که آثارش، میراثی جهانی و فراملیتی است با دکتر سیدمجید تقوی بهبهانی، استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی گفت‌وگو کردیم که می خوانید.

سید مجید تقوی بهبهانی
سید مجید تقوی بهبهانی

یکی از آثار باشکوه مولانا، مثنوی معنوی است که اشعار عارفانه شورانگیزی دارد، دلیل اعجاز مثنوی را در چه می دانید که پس از قرنها همچنان ماندگار و مورد ستایش است؟

درباره مولوی سخن ها فراوان است، هم سخنهای زیادی گفته شده و هم سخنهای زیادی باقی مانده است اما چه چیزی باعث می شود که بعد از هشتصد سال همچنان آوازه سخن او در جهان باقی بماند؟ علتش سوز و گدازی است که در عشق او به حق وجود دارد و باعث ماندگاری کلام و اندیشه هایش شده؛ مولانا، میراث دار اندیشه های شاعران بزرگ پیش از خود مانند سنایی، عطار و عارفانی چون شیخ ابوالحسن خرقانی، شیخ ابوسعید ابوالخیر و دیگران است. آنچه سخن مولانا را از بزرگانی مانند عطار و سنایی متمایز می کند، لحن و شیوه سخن گفتن اوست. مولانا سخن را به حد اعجاز می رساند مثلا در اشعار سنایی، غالب سخنان خشک است و در اشعار عطار که سخن شکوهمندتری به نسبت سنایی دارد، استواری و صور خیالی که انتظار می رود کمتر است اما وقتی سخن به مولانا در مثنوی شریف می رسد، این اثر تعلیمی که بنا دارد اندیشه های عارفانه را با زبان شعر منتقل کند در حدی با صور خیال و اندیشه های شاعرانه در هم می آمیزد که شگفت انگیز است. هیچ اثر تعلیمی نداریم که در حد مثنوی، چنین دارای صور خیال قوی و پربار باشد. قبل از مولانا، عرفان عاشقانه نوظهور بود و توسط کسانی همچون بایزید بسطامی، منصور حلاج، شیخ ابوسعید ابوالخیر و شیخ حسن خرقانی مطرح شده بود سپس عطار آن را شکوه و عظمت بخشید ولی زمانیکه به مولانا رسید در حدی این اندیشه ها با چاشنی صور خیال و ثمثیل ها تعالی یافت که اعجازبرانگیز است. مولانا برای بیان اندیشه هایش علاوه بر استفاده از صور خیال از داستانهای زیبایی هم بهره می برد و گاهی این داستانها را شبیه داستانهای کلیله و دمنه به شکل تو در تو بیان می کند. بهرحال روح پیام عارفانه شاعر بویژه عرفان عاشقانه در مثنوی شریف موج می زند. از سوی دیگر، مولانا الهاماتی ورای دیگر عارفان جذب کرده که نشان می دهد تجلیات حق بر دل این سالک وارسته است. امروز می بینیم که زیباترین اندیشه های علمی روزگار ما حتی تئوری های روانشناسی در اندیشه های مولانا، ریشه داشته است.

اندیشه های عرفانی و تعلیمی مولانا آنطور که باید به نسل امروز شناسانده شده است؟

به باور من، قدم های خوبی برداشته شده اما یادمان باشد که مولانا یک عارف است و متشرعانی در جامعه هستند که اساسا با اندیشه های عرفانی میانه خوبی ندارند ولی بعد از انقلاب اسلامی، رویکرد به اندیشه های عرفانی مولانا بسیار خوب بوده چون بزرگان کشور با این اندیشه ها همراه هستند و از این منظر، توجه به مولانا زیاد شده است. ضمن اینکه هرچه زندگی مردم ماشینی تر شده، نیاز به اندیشه های عرفانی برای صیقل بخشی به روح و جان بیشتر می شود. چند سال پیش در روز بزرگداشت مولانا در قونیه، خبرنگار رادیو ایران با یک اسکاتلندی مصاحبه می کرد و او می گفت که سالی چند بار به آرامگاه حضرت مولانا می آید چون هربار که احساس پوچی و خلا می کند تنها جایی که او را به زندگی و معنویت برمی گرداند، آرامگاه مولاناست بنابراین احساس نیاز به این اندیشه ها فراوان است، البته آنچنان که در جوامع غربی به این اندیشه ها توجه می شود در جامعه ما کمتر است. با این وجود توجه به آثار مولانا پس از انقلاب بسیار بیشتر بوده و  شرح هایی که در چهار دهه بعد از انقلاب اسلامی بر مثنوی نوشته شده به اندازه چهارصد سال قبل از آن بوده که نشان از رویکردهای درست و موثر به مولاناشناسی دارد.

آیا انسان امروز نیاز و توجهش به عرفان کم شده که کمتر سراغ اشعار مولانا می رود؟

اتفاقا احساس نیازش به عرفان بیشتر شده چون زندگی ماشینی ما را از معنویت دور کرده است و فرد را از خودش تهی می کند ولی مسئله اینجاست که گرفتاری های معیشتی مردم موجب می شود تا توجه لازم به اشعار مولانا را نداشته باشند در حالیکه ایرانیان خارج از کشور بویژه آنها که در اروپا زندگی می کنند چون دغدغه های مادی کمتر دارند علاقه و توجهشان به عرفان و اندیشه های مولانا بیشتر است.

یعنی این تشنگی برای درک معارف و اندیشه های مولانا در جامعه وجود دارد؟

به  نظرم این تشنگی وجود دارد و باید این چشمه معارف به مردم معرفی شود. میل به کمال طلبی، حق خواهی و خداشناسی در فطرت همه انسانها وجود دارد و باید چشمه این معارف به آنها معرفی شود تا احساس سوز درونی و نیازی که دارند را پاسخ دهد، بنظرم اشعار و اندیشه های عرفانی مولانا برای انسان امروز، شفابخش است.

آیا این توجه و نیاز به صورت خودجوش باید در مردم به وجود بیاید یا سیاست های فرهنگی دولت، بایستی ضرورت نیاز به معنویت را در زندگی مردم نمایان کند؟

هر دو توامان با هم این نیاز و توجه را به وجود می آورند. هم متولیان فرهنگی و هم مردم این مسیر این نیاز را عیان می کنند. مدیران فرهنگی کشور به اندیشه های عرفانی رویکرد مثبتی دارند، از سوی دیگر زندگی مدرن، انسانها را تشنه معنویت می کند. در حال حاضر گروه های مثنوی خوانی زیادی در کشور فعال هستند. سال گذشته به روستای نشتیفان در خواف رفته بودم و دیدم که در آنجا به صورت مرتب جلسات مثنوی خوانی دارند. خوشبختانه جوشش درونی در مردم نسبت به این گنجینه های فرهنگی وجود دارد.

از آنجا که اولین باب آشنایی بسیاری از ما با مشاهیر ادبی در دوران مدرسه و کتابهای درسی بوده است، به نظر شما معرفی مولانا به دلیل غنای زبانی و عرفانی اشعارش از چه دوره ای در مدرسه باید اتفاق بیفتد تا تاثیر بیشتری روی مخاطبان داشته باشد؟

ادبیات تعلیمی ما جنبه های مختلفی دارد بخشی از آن جنبه اخلاقی و حکمت دارد که با زبانی ساده و روان آثار سعدی برای دانش آموزان دوره دبستان قابل فهم است یا انتقال حس میهن دوستی با شاهنامه فردوسی و آموزه های اخلاقی با اشعار پروین اعتصامی برای کودکان دبستانی قابل درک است در حالیکه اندیشه های عرفانی مولانا برای کودکان دبستانی قابل فهم نیست و نیاز به درک بالاتر دارد بنابراین بایستی در متون درسی مقاطع پایانی دبیرستان و دوران دانشگاهی باشد تا بهره لازم را از آن ببرند چرا که اندیشه های مولانا سطح بالایی دارد و فهم آن برای سنین پایین قابل درک نیست چون باید آموزنده ماهری داشته باشد.

شمس تاثیر شگرفی در زندگی مولانا داشته و مسیر زندگی او را تغییر داده است، چقدر به نقش شمس در تحول زندگی مولانا پرداخته شده است؟

در واقع شمس، مولانا را از دوران خامی به پختگی و سوختن در آتش عشق رساند. مولانا می گوید حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بدم، پخته شدم، سوختم. دوران خامی او قبل از آشنایی با شمس بوده، دوران پختگی اش زمانی بوده که تحت تعلیم شمس قرار می گیرد و بعد هم تحت تاثیر این تعالیم به درجه سوختن می رسد. متاسفانه کشورهای دیگر از سرمایه های فرهنگی ما استفاده می کنند مثلا آرامگاه مولانا در قونیه برای ترکیه، دکان اقتصادی شده است در حالیکه آنها یک بیت از مثنوی را نمی فهمند ولی این تبلیغ را به نفع خودشان دارند. ما قصورهای زیادی در این زمینه از گذشته داشتیم و حالا که آرامگاه شمس در خوی پیدا شده و متولیان فرهنگی، آرامگاهی برای او ساخته اند، باید کار تبلیغی بیشتر و موثرتری روی این گنجینه های ادبی و عرفانی انجام شود. اساسا این چه آتشی بوده که به یکباره به جان مولانا افتاد که می گوید سجاده نشین با وقاری بودم/ بازیچه کودکانم کویم کردی

اگر روی آرامگاه شمس در خوی توجه بیشتری شود به مولاناشناسی در کشور کمک می کند حتی آرامگاه های بایزید بسطامی و شیخ ابوالحسن خرقانی در حوالی شاهرود و آرامگاه های عطار و خیام در نیشابور نیز نیازمند رونق و توجه بیشتری هستند. بهرحال شناساندن این گنجینه های فرهنگی و ادبی اهمیت دارد مثلا تساهل و گذشت دینی و مذهبی که در اندیشه های شیخ ابوسعید ابوالخیر است برای نسل جوان امروز بسیار لازم است.

دوران زیست و زمانه مولانا چقدر در تعالی اندیشه های او موثر بوده است؟

انسانهای بزرگ محصول تاریخ زمانه خودشان هستند که نشان از تاثیرعوامل محیطی و زمانی دارد. اگر ظهور نوابغ در زمان و مکان فرهنگی خاص اتفاق بیفتد به قول حافظ چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد. مثلا شرایط زمانه فردوسی برای خلق شاهکار شاهنامه موثر بوده است  اما نکته ای را در پایان یادآور شوم؛ زنده یاد جلال الدین همایی در کتاب مولوی نامه می گوید که به ضرس قاطع می گویم اگر روزی تمام دانش های بشری و کتب عالم (به غیر از کتابهای  آسمانی) از اعتبار بیفتند، تنها کتابی که باید باقی و جاودانه بماند، مثنوی مولوی است چون در هیچ زمان و هیچ مکانی، اعتبار این کتاب از بین نمی رود و همواره باقی است. متاسفانه ترکیه به دلیل اینکه آرامگاه مولانا در قونیه است، این شاعر را ترک می داند در حالیکه مولانا به کرات می گوید که ما خراسانی ها. ضمن اینکه توجه ندارند در آن روزگار، قونیه جزو بخش غربی ایران بوده و زمانیکه مولانا از خراسان به قونیه می رود در واقع از بخش شرقی به بخش غربی ایران می رود نه اینکه مولانا متعلق به ترکیه باشد. مشاهیر ادبی متعلق به جامعه بشری هستند و همزبانی مولانا با ما باعث می شود که این احساس تعلق بیشتر شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.